فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

یکسالگی وبلاگ آندیا

    سلام عزیز دردونه ی مامان ، عشق مامان: یک سال گذشت ... با  همه ی خوبی ها و بدی ها وگذر عمر چیزیست قسمت همه ی ما می پرسی از چی یه سال گذشت؟؟؟؟ یک سال پیش توی همپین روزی ..... این خونه رو برای مشق خاطراتمون بنا کردم که الان، بعد یکسال تبدیل شده به خونه ای که روزانه دوستای خوبمون بهش سر می زنن و برامون یادگاری می ذارن.   نمی دونم تا چه حد توی وبلاگ نویسی موفق بودم ولی سعی خودم رو کردم تا از تمام روزهای شیریم با تو بودن بنویسم ، از حس خوب مادر شدنم ، از عاشقانه هام با تو و..... ببخشید اگه گاهی نوشته هام ضعف داشتند ، بیش از حد بلند ب...
27 مهر 1392

15 ماهگی گل دخترم

  عزیز دل مامان ، کاش اونقدر وقت داشتم و میتونستم هر روز تمام کارای جدیدی رو که یاد میگیری ، یا همه شیرین زبونی هایی رو که با اونا دل منو بابا رو آب میکنی رو برات به یادگاز ثبت میکردم، تاهمیشه واسم تازگی داشته باشه و شادی این لحظاتی  رو که برای اولین بار کلمه ای و ادا میکنی و یا بازی رو انجام میدی برام بمونه..... 15 ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی مامان     15 ماهگی به روایت تصویر وقتی بابایی سر دخترم و شونه میکنه ، اینجوری میشه خنده نداره ه ه ه ه وقتی دخترم آهنگ گوش میده واااااای من تو رو بخورم وقتی پا تو کفش بزرگترا میکنی ...
20 مهر 1392

دنیای این روزهای ما

    دخترکم ، تو آنقدر کوچکی که از دنیای این روزهای ما بزرگترها خبر نداری.... میشناسی دنیای این روزهای ما را ؟؟؟؟؟؟؟؟ جان مادر ، ای کاش هرگز نشناسی ....ولی مگر میشود در این روزهای سخت : بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم خیلی کم میخندیم خیلی تند رانندگی میکنیم خیلی زود عصبانی میشویم تا دیر وقت بیدار میمانیم خیلی خسته از خواب بیدار میشویم خیلی کم مطالعه میکنیم اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاهتر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاههای باریکتر بیشتر خرج میکنیم اما کمتر دا...
13 مهر 1392

سفر به نوستالژی های کودکی مامان و بابا

    سلام مامانی ، قشنگ مامان : میدونی امروز چه روزیه ؟؟ شاید ندونی یعنی حتما نمیدونی..آخه هنوز خیلی کوچولویی امروز اول مهر سال 1392 هست..به عبارتی روز اول مدرسه ها و تو هنوز نمیدونی چه خبره .....امیدوارم یه روزی برسه که دخملی مامان 7 ساله بشه و منو بابایی  واسه اولین روز مدرسه رفتنت واست جشن بگیریم . ...     به امید اون روز اما راستش و بخوای من همیشه روز اول مهر یه کوچولو دلم میگیره  و یه جورایی یاد  دورانمدرسه و کیف و کتاب می افتم. واسه همین میخوام یه گریزی به گذشته ها بزنم و از توستالژی های دوران کودکیم واست عکس بزارم..میدونم که وقتی بزرگ بشی و اینا...
2 مهر 1392
1